دلم هوای مکه دارد...

من ای صبا ره رفتن به کوی دوست ندانم
تو میروی به سلامت.. سلام ما برسان!

دی‌شب تمام خوابت را دیدم.. حیف که بعضی خواب‌ها را نمی‌شود نشان هر کس داد.. "من را نمی‌شناسی؟".. یادت نمی‌آید چه طور برای‌ت نوشتم که .. خوب نیستم.. می‌خواهم ببینم‌ت.. آمدی.. روی نیمکت نشستی . . آن بیماری لعنتی نفس از من گرفته بود. حرف نمی‌توانستم بزنم. شک نداشتم که بار آخری است که می‌بینم‌ات.. گفتم خیلی آدم‌ها.. خیلی آرزوهای بزرگ دارند.. من هم داشتم.. دیگر ندارم. از این‌که دیدم‌ت.. از این‌که این‌طور آمدی.. ویران کردی.. رفتی.. ناراحت نیستم.. گفتم می‌بخشی یک دقیقه.. رفتم پشت دیوار آجری دوباره.. نفس‌م بالا نمی‌آمد.. چشم‌های‌م سخت درد می‌کرد.. احساس می‌کردم نفسی که می‌کشم آغشته به خون است.. اما مهم نبود... برگشتم. گفتم برای‌ت از این‌که.. دیدمت.. از این‌که این طور.. یک روز عجیب پیدا شدی.. ناراحت نیستم. پشیمان نیستم. خوب می‌فهمم که این درد چه‌طور نابودم می‌کند... چه طور هیچ چیزی دیگر شادم نمی‌کند. ای دست تو سازنده‌ی دل‌های بزرگ... ای عشق نوازنده‌ی دل‌های بزرگ.. گفتم احساس می‌کنم که حالا دنیا را از یک و نیم‌متر بالاتر می‌بینم. شاید بالای آن درخت توت. یا آن درخت سیب. گفتم با این حال خراب. خواستم ببینم‌ت. بدانی که تمام است این داستان اما. من بی تو نیستم. با تو ام. و روی کاغذ نوشتم..اتفاقي نيست / اين اقاقياي دگرگون را / بردار / و با حوصله‌ی تمام / پرپر کن / بگذار برف دست‌هاي تو / آرام‌بخش  طوفان  در به دري‌ها  شود! / آمين!..
.. .

آجی عزیزم

دوستت دارم... گاهی اگر تلخم... گاهی اگر غمگینم...گاهی اگر پریشانم...گاهی اگر نگرانم...گاهی اگر  دور میشوم... گاهی اگر نیستم...گاهی اگر... با صدای تو آرام می شوم... دوستت دارم ...دوستت دارم...         این روزها وقتی کنارمی بیشتر دلتنگت میشوم ...تو می خندی...راه میروی...برایم حرف میزنی... نگاه می کنی...می روی...ومن تنها دلتنگ می شوم...دلتنگ میشوم...دلتنگ می...

تمام بهانه هایم برای ماندن بیهوده بود!
این خنده های مشکوک هم دیگر دوامی ندارد..
«تاگور» میگوید:
سپاس خالصانه ی  من ،
نثار دوستانی باد!
که کاستی ها ی مرا می دانند
و با این حال دوستم میدارند!

«مهتاب مرده است
در من ستاره نیست
اما به چشم تو سوگند می خورم
از آسمان پرم!»

ای کشتی آمال من/ای بی خبر از حال من/کجایی کجایی کجایی تو؟؟؟/چرا ای مه از من جدایی تو؟؟!

مثل روزهایی که قبل از آن که از خواب بلند شوی آفتاب غروب کرده است انگار که اصلا وجود نداشته‌اند.. مثل زنده‌گی که گاهی همیشه شب است انگار که همه‌ خوابند.. مثل شب‌هایی که فقط شب است و زنده‌گی همه خواب است.. مثل ستاره‌های پشیمانی که مدام از هم دور می‌شوند و میلیون‌ها سال است که همین کار را می‌کنند... و مثل خیلی چیزهای دیگر.. از با تو بی‌دار نشدن بی تو بی‌مار نشدن از تو دور شدن یا به بی‌تو نزدیک شدن .. اضطراب دارم .

حوصله دانشگاه را نداررررررررررررررررررررررررررررررررررممممممممممممممممممممممممم

برای خودم...

گاهی در اوج ازدهام انسان های غریبه و آشنا احساس تنهایی می کنم کاش لا اقل تو را می داشتم خداااااااااااااااااااااااااااااا..... چقدر دورم از تو... تو در بی نهایتی و من صفر مطلق... نا امیدم دیگر دوست داشتن های دروغین را نمی خواهم خسته ام خسته.....

مرا ببخش ندیده ی دوست داشتنی ام...

کاش باورم میکردی همانگونه که هستم...میخواهمت اکنون که دیگر نمیخواهیم...میخواهم که باشی حتی اگر سخنی به مهر بر زبان نیاوری...تنها بودنت برایم کافیست...نمی خواهم بمانی تنها کمی نرم تر و آهسته تر مرا ترک کن تا فرصتی داشته باشم برای دیدن قدم هایت و دور شدنت را به نظاره بنشینم...

تولدت مبارک نفس... دوستت دارررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررممممممممممممممممم

انتظار سخت نیست رها...این‌که ‌منتظر مسافرت باشی انشای ساده‌ای است که گاهی هنوز تمام نکرده زنگ می‌خورد..از این‌ها صدبار بهترین‌شان را گرفته‌ام.. نوشته‌ام.. خوانده‌ام.. کشیده‌ام.. نه رها.. دل‌من به تازیانه‌ای ویران شده‌است که بازگشت و روبرو ندارد.. چپ و راست نمی‌فهمد.. بی‌جهت است ... دل من را کاروانی ترک‌ کرده‌است که راه را هم با خودش برده ... و حالا فاصله بی‌جواب‌ترین حقیقتی‌ است که مقابل من ایستاده است .. بی‌آن‌که بدانم از چه...کاروان هر روز مرا ترک می‌کند رها.. بی‌تاب می‌شوم ... می‌خواهم نباشم.. نمی‌شود... باید... البلاء للولاء...

شروع قصه با تو بود
و هرچند سرگردانم امروز
میدانم خدا اگر بخواهد
دیر یا زود
به دست های تو تمام می شود..
به دست های تو تمام می شوم..